آلبالوآلبالو، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

❤آلــــــــبالو❤

متن مجری|اولین روز مدرسه

1391/2/30 14:52
نویسنده : مامانش
16,149 بازدید
اشتراک گذاری

محدثه رضایی
مدرسه ها بازشد، مدرسه هایی که در گرمای تابستان خسته و خواب آلود، زیر نور خورشید دراز کشیده بودند؛ مدرسه هایی که سه ماه در انتظاربودند؛ مدرسه های که حالا با لبخندهایی درخشان چشم به آمدن بچه ها دوخته اند؛ مدرسه هایی که حالا پراز سر و صدا و شادی اند. مدرسه ها دیگرازتنهایی درآمده اند. مدرسه ها حالا یک عالم دوست دارند. یک عالم دوست کوچک و بزرگ.
مدرسه، خانه ای پرازکتاب، پر از دفتر، پر از کلمات، پرازتخته سیاه، گچ، معلم، خاطره، دانش. مدرسه و درختان گوشه حیاط آن، همان جا که پاتوق زنگ های تفریح است، همان جا که دل ها دور هم جمع می شوند، کلمه ها را بر زبان می آورند تا روزی خاطره شوند.
هرروز، اول مهراست و هر روز، آغاز پاییز و هرروز آغاز آموختن، می خواهیم بیاموزیم. چشم به دهان معلم دوخته ایم تا بگوید و ما با جان و دل گوش کنیم و برای ابد در زندگی مان به یاد داشته باشیم.
کلاس اول، کلاس دوم. . . . یکی یکی بالا آمدیم و آموختیم. یکی مهرها را پشت سر گذاشتیم، یکی یکی کلمه ها را بوسیدیم، یکی یکی در جمله ها نفس کشیدیم. صدای کلمات در گوش ماست؛ کلماتی که بهار می شود و از شکوفه های خود همه جا را عطرآگین می سازد. بهارها می آیند؛ بهارهایی که از مهرمتولد شده اند؛ بهارهایی که نفس های سبزشان همه جا ما را دنبال خود می کشانند. بهاردربهار، مهر در مهر.
دفترت را بازکن. بوی کاغذ، بوی درخت به مشام می رسد. آغاز نوشتن است، آغاز خواندن است. به نام او شروع کن، به نام زیبایی های او. مهراست و آفتاب پاییزی دل را پر کرده است. خیابانی که به مدرسه می رسد، کوچه هایی که به مدرسه می رسد، چراغانی شده است، با آفتاب پاییزی. فرشته ها بال های زیبایشان را زیر پای بچه ها فرش کرده اند. راه مدرسه چقدرلطیف است. انگار پا روی ابرها می گذاری، پا روی جاده ای که تو را به سوی نور می برد، نوری که دردل همه آدم های خوب دنیاست، نوری که دست ما را می گیرد و می برد به کوچه های آسمان، به سوی چشمه های زلال عشق، به سوی تمام خوبی ها.
مدرسه، کتاب، کلاس، هم کلاسی، . . . چه واژه های زیبایی، همه مرا تا نو می رساند، تا دوست داشتن تو، تویی که این همه زیبایی را آفریده ای. دوستت دارم و دوست دارم و دوست دارم بیشتر بشناسمت. دوست دارم بیشتر با تو آشنا شوم. مدرسه جایی است که می توانم تو را بیشتر بشناسمت. پس مدرسه را خیلی دوست دارم.
معلم با آن لبخند دل نشین، کلمه ها را مهمان دل هایمان می سازد و تخته سیاه، خاطرات سبز درختان را برایمان تعریف می کندوپنجره کلاس، چشمانمان را با پرواز کبوتران حیاط مدرسه، آشنا می سازد.
معلم تمام آنچه را که از سوی پنجره است، برای مان می گوید. می گوید تا بتوانیم از پنجره آگاهی ببینیم آن سوی جهان را، آن سوی زندگی را.
مهراست. کتاب را باز کن. بوی گل بلند می شود، بوی باران، بوی تبسم دریا، بوی نسیم خنک. کتاب را بازکن. کتاب را بازکن. آفتاب پاییزی و صدای خنده بچه ها همه جا را پر کرده است. باز زنگ تفریح است. باز هم شادی این سو و آن سو حیاط می دود. چه زیباست این لحظه ها. چه زیباست تفریح پس از خواندن و نوشتن. چه زیباست دست در دست هم کلاسی ها، تمام لحظه های مدرسه را نفس کشیدن "، نفس کشیدن و جایی دردفتر خاطرات ثبت کردن. دفتر خاطرات مدرسه را باز کن و بنویس:باز هم مهر، باز هم مهربانی، باز هم بهار.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

سمانه
24 شهریور 97 21:17
مرسی خیلی دنبال همچین متنی گشتم عالی بود
shina
25 شهریور 97 17:13
عالی من برای اول مدرسه معاون مون گفت به من و چند نفر دیگر  متن من رو انتخاب کرد این یعنی عالی عالی عالی